حرف حساب|All in One|همه چیز در یکی
.:: Your Adversing Here ::.
 

“گفتــــــــــــگوی کـــودک و خــــدا”

 

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟”

خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.”

خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز می‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.”

کودک ادامه داد: “من چطور می توانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟”

خداوند او را نوازش کرد و گفت: “فرشتة تو، زیباترین و شیرین‌‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.”

کودک با ناراحتی گفت: “وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟”

 

                                                        (ادامه مطلب)

.: ادامه مطلب :.
  • نوشته : مبینا
  • تاریخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,
  • مــــــادر نـابیـنــــا ........

    مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنــــــفر بودم … اون همیـــــشه مــــایه خـــجالت من بــــود...... اون بـرای امــــــرار معـــــــاش خــانواده برای معـــلم ها و بـــچه مدرسه ای ها غذا می پــخت!!... یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره..خیلی خجالت کشیـــــــدم . آخه اون چطور تونست این کـــــــار رو بامن بـــکنه ؟ به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنــــفر بهش یه نگاه کردم وفورا   از اونجا دور شدمروز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت  "هــــــــــووو .. مامانـــــه تو فقط یک چشم داره!....فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .  کــــــــاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد…

     

     

     

                                                           (ادامه مطلب)

     

    .: ادامه مطلب :.
  • نوشته : مبینا
  • تاریخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,
  • عشقــهایی برای نرسیــــــدن...

    دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
    در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

     

     

     

                                                                     (ادامه مطلب)

     

     

     

    .: ادامه مطلب :.
  • نوشته : مبینا
  • تاریخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,
  • هیــــچوقت زود قضاوت نـــکن!!

     ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.  ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ"...

  • نوشته : مبینا
  • تاریخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,
  • پیام

     چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند…
    سنگ … پس از رها کردن!
    حرف … پس از گفتن!
    موقعیت… پس از پایان یافتن!
    و زمان … پس از گذشتن

  • نوشته : نیکو روحانی
  • تاریخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,
  • چند داستانک

     خدایا!

    نویسنده: ابتهاج عبیدی

    معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
    دخترک خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
    معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، تو چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
    چند بار بگویم مشقهایت را تمیز بنویس و دفترت را سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت را میاری مدرسه. می خواهم در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
    دخترک چانه ی لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت:

    خانم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دهن...
    آنوقت می شه مامانم را بستری کنیم که دیگر از گلویش خون نیاد... آنوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... آنوقت... آنوقت قول داده اگر پولی ماند برای من هم یک دفتر بخرد که من دفترهای داداشم را پاک نکنم و توش بنویسم... آنوقت قول می دهم مشقهامو ...

         ادامه نویسه در ادامه مطلب

    .: ادامه مطلب :.
  • نوشته : نیکو روحانی
  • تاریخ: یک شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,
  • سهراب

     زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

    هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

    صحنه پیوسته به جاست

    خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

  • نوشته : نیکو روحانی
  • تاریخ: شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,
  • دانلود بازی اندروید Drag Racing: Bike Edition v1.0.0

                                             

       

    مسابقه درگ موتور سیکلت های سرعتی با گرافیک و صداگذاری خوب 

    در این بازی باید با ارتقای موتورسیکلت خود و تعویض به موقع دنده ها , زودتر از رقبا به خط پایان برسید.

            ادامه نوشته + دانلود در ادامه مطلب
     

    .: ادامه مطلب :.
  • نوشته : صابر نوذری
  • تاریخ: شنبه 19 فروردين 1391برچسب:موتور سواری,
  • پیام شاد باش تولد سری 1

     فووووووووت ….

    فوووووووت …..
    فووووووووت …
    فوووووووت ….
    بیا شعما رو فوت کن !!!
    تولدت مبارک !!!

    امروز با شکوهترین روز هستیست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد
    و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد
    به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی تولدت مبارک

    * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * *

    دوباره روز تولدت رسید
    روزی که غصه سراغم نمیاد
    روزی که دستای تنهایی من
    بیشتر از همیشه دستاتو میخواد
    تولدت مبارک

     

    * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * *

    در بــــــــاغ جهان، دلم گلی می جوید

    امروز گل سپیــــــــــده ات می روید . . .

    امروز دلـــــــــم دل ای دل ای میخواند،

    چون میلاد تو را خـدا مبارک گویـد.

    تولدت مبارک

    * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * *

    میلاد تو طلوع نور
    ، در قلبی مه گرفته بود  نفسی گرم در فضای سرد و غریب
    گلی شکفته در بهار
    تولد یک شعر دلنشین شعری در واژه‌های نگاهت و در قافیه‌های کلامت
    تولدت مبارک

    ادامه پیام ها در ادامه مطلب

     

    .: ادامه مطلب :.
  • نوشته : صابر نوذری
  • تاریخ: شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,
  • دانشجویان پینوکیو!

     چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحانات پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند اما وقتی به شهر خود برگشتند فهمیدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه ؛ امتحان دوشنبه صبح بوده است . بنابر این تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند آنها به استاد گفتند : ما به شهر دیگری فته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم به همین دلیل دوشنبه دیروقت به خانه رسیدیم .... استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها فردا بیایند و امتحان بدهند

     

    چهار دانشجوی پینوکیوی ما روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هریک ورقه ی امتحانی را داد و از آنها خواست تا شروع کنند آنها به اولین سوال نگاه کردند که ۵ نمره داشت و سوال بسیار آسانی بود و به راحتی به آن پاسخ دادند سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت برگه پاسخ دهند سوال این بود : کدام لاستیک پنچر شده بود ؟ !!!!

  • نوشته : صابر نوذری
  • تاریخ: جمعه 18 فروردين 1391برچسب:داستان آموزنده - دروغ ,
  • پ نه پ ( حتما بخونید )

    ماشینم بنزین تموم کرد وسط جاده, واستادم دم جاده یکی ۲ لیتر بنزین از ماشینش بهم بده که فقط خودمو برسونم به یه پمپ بنزینی, یکی زد بقل گفت آقا بنزین برای ماشینت می خوای؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام باهاش خودمو آتیش بزنم

     

    ****************

     


    بعد از چهار ساعت از کنکور تو هوا ۴۰ درجه اومدم خونه خواهرم میگه خسته ای؟ اگه نیستی منو ببر یه جایی میخوام خرید کنم
    پـَـَـ نــه پـَـَــ خسته نیستم تو جلسه کنکور لحاف دشک انداخته بودم داشتم قلیون میکشیدم

     

    *****************

     


    یارو تو مترو داره چراغ قوه میفروشه، صداش کردم اومده میگه چراغ قوه میخوای؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه لقمه میرزاقاسمی آوردم واسه ناهارم تنهایی نمی چسبید گفتن بیای باهم بخوریم

     


    *****************

     


    به دوستم میگم ببین تن ماهی تاریخ انقضاش کیه؟ میگه یعنی تاریخ خراب شدنش؟ گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ تاریخ عروسی ننه بابای ماهی اس میخوام واسشون جشن سالگرد بگیرم

     

    *****************

     


    در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلوش پارک کرده میگه می خوای بری تو؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ درو باز کردم هوای کوچه عوض شه

     

    ********************

    بقیه در ادامه مطلب

    .: ادامه مطلب :.
  • نوشته : صابر نوذری
  • تاریخ: جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,
  • بدون شرح

     از اون بالا کفتر میآید بارون شوهر آید!

  • نوشته : صابر نوذری
  • تاریخ: جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,

  • harfehesab

    صابر نوذری

    harfehesab

    http://harfehesab.loxblog.com

    حرف حساب|All in One|همه چیز در یکی

    حرف حساب|All in One|همه چیز در یکی

    حرف حساب|All in One|همه چیز در یکی

    درود این وبلاگ برای برتر شدن ساخته شده پس می کوشیم تا برتر شویم. به وبلاگ جک و اس ام اس و خنده ...موبایل... خوش آمدید

    حرف حساب|All in One|همه چیز در یکی